۱۱-مشکل خواب
به سختی شب ها خوابم می بره و زیاد وسط خوابم بلند می شم و استرس زیادی هم توی به موقع بیدار شدن دارم.
۱۲-علاقه مندی به نظم و هارمونی
خیلی به نظم روشن و خاموش شدن چراغ های چشمک و روشن و خاموش شدن لامپ هایی که با گاز نئون کار می کنند علاقه مندم و به آن ها خیره می شوم و الگوی آن ها را مشاهده می کنم و از آن ها لذت می برم و اگر چیزی خلاف قاعده رخ دهد، عصبی می شوم مثلا اگر تیرهای چراغ برق در خیابانی بعضی شان روشن باشند اما بدون نظم، برخی از آن ها خاموش باشد، این وضعیت برایم ناخوشایند است.
۱۳-داشتن وسواس در مورد اشیا و نظم عبارات و الفاظ
زیاد اتفاق می افتد که ناگهان نام یکی از اشیای متعلق به خودم در ذهنم می آید که در آن زمان اصلا سروکار و نیازی بدان ندارم ولی همان لحظه آن را چک می کنم. اگر در خیابان اسم خیابانی را خوب نتوانم بخوانم یعنی خوب نتوانم ببینم چه نوشته است، حتی اگر کاری با آن خیابان یا کوچه برای رسیدن به مقصدم نداشته باشم، به آن خیابان می آیم تا حتما نام آن خیابان را ببینم و بعد دوباره از آن جا بر می گردم. وقتی دیگران حرف می زنند، عبارات آن ها را بخش بندی می کنم و هجاهای آن ها را می شمرم و سپس با دندان هایم با مدل های مختلف این بخش بندی را انجام می دهم. مثلا اگر "انجام می دهم" 5 بخشی باشد، یک بار با ضربه زدن در دهانم با یکی از دندان هایم می گویم انجام و سپس با این کار می گویم می دهم و بار دیگر می گویم ان و سپس بدین صورت می گویم جام می دهم و…! به ریتم های منظم موسیقی خیلی علاقه دارم و به همین خاطر است که همیشه ترجیح میدهم موسیقی را بی کلام گوش نمایم و بیشتر موسیقی های الکتریک و ترنس که ریتمی دقیق و بسیار منظم و هوشمندانه ای دارند، گوش بدهم.
۱۴-دقت و تمرکز پایین درباره ی امور مهم و کلی تر و دقت و تمرکز بالا در امور جزئی و پیش پاافتاده
اکنون پس از ۶ ماه است که تازه متوجه شده ام که طبقه ی ساختمان مسکونی مان ۳ واحدی است چرا که پیش از آن، دو واحدی می پنداشتمش +فراموشی ام درباره ی کارهایی که به بنده محول می گردد. حفره های کانال کولر و تعداد کاشی های اتاق و تعداد اضلاعشان و تعداد سیلاب های عبارات افراد و هم چنین زمان دقیق قرارها و ملاقات ها و کارهای گذشته ام را خوب به خاطر می سپارم.
۱۵-راحت نبودن در صحبت فی البداهه
همیشه وقتی قرار باشد که از قبل در جایی صحبت کنم، حتما باید از قبل بر روی کاغذ بنویسم که باید چه چیزهایی بگویم و چگونه بگویم و با چه ترتیبی می گویم و هر وقت که این کار را نکرده ام، نتوانستم از مواضع و خواسته هایمم دفاع کنم یا خوب حرف هایم را بزنم. دفعه ی اولی که نزد دکتر م رفتم، قبلش صحبت هایی که می خواستم بکنم، بر روی کاغذ نوشتم و تمرین کردم ولی برای دفعه ی دوم چون این کار را نکردم، تقریبا جلوی دکتر، لال شدم.
۱۶-دلمشغولی، علاقه و دغدغه ی بسیار شدید فکری
از بچگی به شدت دغدغه های دانش منطق را داشتم و بدان فکر می کردم و الان هم این گونه است و اگر یک گوشه ای بنشینم، محال است که به منطق فکر نکنم و حتی در پیاده روی و تاکسی و حتی هنگام صرف ناهار به دانش منطق و مسائلش فکر می کنم. از بچگی سوال منطقی ام این بود چرا مثلا اگر از ما پرسیده شود کار بد خوب است یا کار خوب، این را بدون تامل و فکر و به شکل بدیهی می فهمیم و از کجا می دانیم که هر چیزی خودش است ولی همین که از ما بپرسند آب در ۱۰۰ درجه به جوش می آید یا نه و یا اینکه آیا صداقت خوب است یا نه، درنگ و تامل می کنیم. اکنون هم تا در زندگی و برخورد با آدمیان می بینم کسی، جمله پرسشی مطرح کرده است، به این فکر می کنم که چه نوع پرسشی کرده است و منطقا جایگاه پرسش او چگونه است و درباره ی مسائل منطق پرسش و پاسخ فکر می کنم. همین چند روز پیش دچار این سوال شدم که با چه روش و الگوریتم مکانیکی می توان در یک استنتاج حاوی مقدمات محذوف، آن مقدمات مخفی را به دست آورد. از شب دچار این پرسش بودم. فردا صبحش که بیدار شدم قرار بود لپ تاپ مادرم را ببرم برای تعمیر اما بی آن که وقت صبحانه صبحانه بخورم، تا ظهر مشغول حل این سوال بر روی کاغذ بودم و تایم بردن لپ تاپ مادر افتاد برای بعد از ظهر. وقتی هم که لپ تاپ مادر را بردم و به خانه برگشتم بی آن که لباس هایم را عوض کنم، شامم را سریع تا نصفه خوردم و مجددا پای کاغذ نشستم با همان لباس های بیرون و تا ساعت ۰:۳۴ شب توانستم جوابش را پیدا کنم که دچار نوعی خلسه شدم.
۱۷-بررسی تحت اللفظی و تحلیل منطقی عبارات به جای برخورد روان شناسانه با آن ها و گیج شدن در این باره
دید من این گونه است:
دومین روز سال تحصیلی ام در مدرسه ی تلاش در مقطع دوم راهنمایی مرا با تجربه ای حزن آور مواجه ساخت. درس دینی داشتیم. لحظه ای برگشتم و به هم کلاسی پشت سرم نکته ای آن هم از نوع درسی در رابطه با تمرین های درس پرسیدم. سپس معلم بعد از پرسیدن اسمم در لیستش کنار اسمم منفی ای گذاشت و بلافاصله دبیر دینی مستقیما در چشمانم به حالت عجیب و غریب و به شکل انتقام جویانه ای به مدت نزدیک به یک دقیقه و بدون حرکتی دیگر نگاه نمود. زنگ استراحت زندان آن آموزگار هم که در گوشهای دانش آموزان طنین انداز شد ولی دوباره زندانبان مرا بازخواست نمود و این دفعه گفت که چرا به من که بزرگترت هستم مستقیما در چشمانم نگاه کردی و این یعنی گستاخی و بی احترامی به بزرگتر. من به او پاسخ دادم که اتفاقا وقتی که شما به چهره ی من نگاه میکنید و منظوری هم دارید و چیزی هم قبلش به من میگویید؛ اگر در این شرایط به شما نگاه نکنم، ممکن است که عملم به منزله ی بی اعتنایی به خواسته و گفته ها و رفتارهای شما تلقی گردد و به واقع همان کار هم میتوانست از منظر شما بی احترامی به حساب آید. خب من در آن حالت چه باید میکردم؟ پاسخ داد که باید یک جوری با رفتارت نشان دهی که قصد بی احترامی به بزرگتر نداری!! مجددا پرسیدم خب چه جوری؟ گفت که خودت باید اینو یک جوری ثابت کنی!!!!! بی منطقی آخر تا چه حد!؟ وقتی که میپرسم که این *یک جوری* به چه معناست؛ با "سفسطه ی دور و مصادره به مطلوب" میخواهد از پرسش من فرار کند و میگوید یک جوری همان یک جوری است!! به جای آنکه بگوید یک جوری چه جوری میباشد!! و بی منطقی دیگر وی استفاده از *مغلطه ی استفاده از واژگان مبهم* بود. دانشمندان علومی چون منطق و فیزیک و پزشکی و جامعه شناسی و… حتی استفاده از واژگانی واضح تر از لغت "یک جوری" چون چاقی و پیشرفت جامعه و همانندهای آنها را منع کرده و آن را به خصوص در مقام تعریف کاری بی معنا و اشتباه میدانند و میگویند که مثلا به جای چاقی باید وزن عددی افراد را به کیلوگرم بیان نمود و به جای گفتن پیشرفته بودن جامعه ای، باید شاخص های کمی چون میزان مدارس و مقدار سالیانه ی استفاده از بتن و… را بیان نمود. اما دبیر دینی میگوید یک جوری! نمیگوید با چه زاویه ای و به کدام نقاط از میدان دیدم نگاه کنم و هر چند ثانیه و از کدام نقطه به کدام نقطه ی دیدم تغییر مسیر دهم تا ایشان ناراحت نگردند!
در سوالات بله-خیری اگر قرار باشد که عبارت "بله"، تایید محتوای شکل خبری پرسشی که کرده ایم باشد و نیز عبارت "خیر"، تکذیب محتوای شکل خبری پرسشی که کرده ایم باشد، یعنی اگر از شما سوال شود که "مشق هایت را نوشته ای؟" و بله تایید این باشد که "مشق هایت را نوشته ای." و خیر تایید این باشد که "مشق هایت را ننوشته ای."، آنگاه بایستی درصورت مواجهه با سوال "مشق هایت را ننوشته ای؟" در صورتی که واقعا ننوشته باشید، بله بگویید و درصورتی هم که نوشته باشید، خیر بگویید چرا که در مواجهه با سوال "مشق هایت را ننوشته ای؟"، بله تایید این است که "مشق هایت را ننوشته ای." و نه انکار این است که "مشق هایت را ننوشته ای." حال آن که عملا کسی که مشق اش را ننوشته باشد، در جواب به سوال "مشق هایت را ننوشته ای؟" به جای آری، می گوید "نه، نوشته ام"! اشکال دیگر به سیستم عرفی نظام پرسش و پاسخ آری خیری این است که هر چند که می تواند واژگان کوتاه آری و خیر را در جواب به شکل مثبت سوال مطرح نماید و نیز می تواند به غلط در تایید شکل خبری فرم منفی سوالی که شده بیاورد، اصلا نمی تواند آری را چه در تایید و چه در انکار شکل خبری فرم منفی سوالی که شده است، آورد. مثلا اگر از شما سوال شود که "مشق هایت را ننوشته ای؟"، همان طور که به غلط می توان در تایید این که مشق تان را ننوشته اید، نه بگویید، اصلا نمی توانید در انکار این که مشق تان را ننوشته اید، آری بگویید(ولو به اشتباه زبانی مصطلح) و معمولا کسی که مشق هایش را واقعا نوشته باشد و از وی سوال شود که "مشق هایت را ننوشته ای؟"، جواب می دهد که "چرا" یا "نوشته ام." یا "چرا؛ نوشته ام." و خبری از آری یا خیر در پاسخ نیست و نیز واژه ی "چرا" هم که اصلا یک عبارت پرسشی است، به غلط برای اظهار یک عبارت خبری یا تایید شکل خبری پرسش مطرح شده، آورده می شود.
این جانب در همان کودکی ام، به خاطر این که همین طوری که این جا نوشته ام، درباره ی سیستم پرسش آری/خیر فکر می کردم، دچار مشکلی شدم که آن بدین قرار است:
به یاد دارم در کودکی که در لندن بودم، در مدرسه آنجا خطا و شیطنتی کرده بودم و به این سبب یکی از مسئولین آنجا مرا مدتی کنار دفترش نگه داشت و از من پرسید:
“Isn’t it false?“ (آیا این اشتباه نیست؟)
منطقم به من می گفت که اگر بگویم "آره"، چون در جواب "آیا این اشتباه نیست؟" این را آورده ام ، مثل آن است که بگویم "آری ، این اشتباه نیست" و این عبارت برابر است با "این اشتباه نیست" و چنین پاسخی همان است که بگوییم "این درست است". من در اینجا اصلا نخواسته ام بی اخلاقی کنم فقط خواستم همان مفهوم اخلاقی را که من و آن زن مسئول درباره اش اتفاق نظر داشتیم، به جای عرف عام از طریق منطق بیان نمایم. اما بنده بر مبنای منطق خواستم پاسخ بگویم تا عرفی که او هم راضی شود و مرا رها کند و به همین دلیل به او جواب دادم:
“No”
و نیز میتوانستم بگویم:
“NO, it isn’t false”"نه، این اشتباه نیست"
اما بر خلاف ذهن عرف زده ی این خانم که پاسخ منفی به این سؤالش را به معنای تایید اشتباه بنده و پیش جوابی و بی ادبی به خودش می دانست ، منطق بنده ، *نه در کنار یا در جواب به جمله پرسشی با نیست* را به معنای *است* و *آری در کنار یا در جواب به جمله پرسشی با نیست*را به معنی *نیست* می دانست. به بیانی ملموس تر طبق منطق خویش، اینکه به سؤالش جواب "نه" بدهم یا بگویم، این چنین نیست که بگویم *این درست است* ، بلکه آن است که بگویم "چنین نیست که این اشتباه نیست" یعنی *این اشتباه است* و در تصدیق عقیده آن فرد بود. همین منطق به تنبیه شدن و سرزنش شدن بیشتر این جانب انجامید.
همین گونه برخورد را درباره ی زمان دارم. اگر کسی به من بگوید ساعت حدود ۹ است، گیج و عصبی و تا حدی مضطرب می شوم. چرا که ۸:۳۱ تا ۸:۵۹ همگی مصادیق حدود ۹ است. خودم هم همیشه این وسواس را دارم که اگر کسی از من ساعت پرسید، نگویم که ساعت مثلا ۱۰:۱۱ دقیقه است بلکه بگویم زمان به ساعت مچی ام یا موبایلم یا ساعت دیواری این مکان ۱۰:۱۱ است. هیچ وقت نمی توانم در صورت مواجهه با عبارت "چیه؟/چیه!" با اطمینان تشخیص دهم که این عبارت پرسشی بوده یا برای تمسخر گفته شده و همیشه در این مواجهه از مخاطبم منظورش را سوال می کنم.