شما اینجا هستید: خانه » بایگانی نویسنده: صدیقه فراهانی (برگ 7)

بایگانی نویسنده: صدیقه فراهانی

اشتراک به خبردهی

یادگیری بدون استفاده از کلمات

انتقال مفاهیم در مدارس از طریق کلمات است . معلم کلمه می گوید ، کلمه می نویسد ، دانش آموزان کلمه می خوانند و کلمه جواب می دهند . بخش وسیعی از مواد آموزشی از طریق کلمات است .

در کالیفرنیا ۲۰% دانش آموزان در حال یادگیری زبان هستند ، ۱۵% دانش آموزان مشکلات یادگیری زبان ، مثل پرش خوانشی دارند ، ۲۰% دانش آموزان در آزمون درک زبان شکست می کنند و بخش عظیمی از دانش آموزان خود را به عنوان یادگیرنده های دیداری معرفی می کنند . فقط بخش کوچکی از دانش آموزان با روش رایج آموزشی ما هماهنگ هستند .

انیشتن هم دارای اختلال پرش خوانشی بوده و در بیوگرافی خود می گوید : در مکانیسم تفکر من کلمات زبان هیچ نقشی ندارند .

مفاهیم شناختی و مفاهیم ریاضی را می توان بدون استفاده از کلمات و از طریق  بازی به کودکان آموزش داد  . این روش به خصوص در مورد افراد دارای اوتیسم می تواند بسیار مفید باشد ، مخصوصا کودکانی که محدودیت کلامی بالایی دارند . آنها می توانند با بازیهای دیداری بسیاری از مفاهیم ریاضی و مفاهیم شناختی را بیاموزند .

خاطرات اندی کرتلند

خاطرات اندی کرتلند

والدین من از سن ۲ هفتگی من می دانستند که من مشکلی دارم . ماهها بدون هیچ دلیل روشنی شیانه روز جیغ می زدم . سالهای اولیه زندگیم  با اگزمای شدید و بعضی حساسیتها همراه بود . در سن ۲ سال و نیمه گی وسط پیشانی من به گوشه میز اصابت کرد . من خوب شدم اما ۲ هفته بعد والدینم مرا بیهوش روی تخت دیدند ، و به بیمارستان بردند . من یک حمله کوتاه داشتم که آن زمان آنرا تشنج مربوط به تب تشخیص دادند . به هر حال حمله ها درمان شد و تشخیص صرع بزرگ دادند . آن زمان نظر پزشکی این بود که صرع من مربوط به سرم نیست ، اما والدینم هرگز متقاعد نشدند ، و هنوز با آن نظر مخالفنتد .

من دوست نداشتم در آغوش گرفته شوم . در ابتدا والدینم فکر می کردند که شاید علت آن اگزما باشد . من تقاضای توجه نمی کردم ، لبخند نمی زدم ، با دستم بای بای نمی کردم و همچنین به صحبتها خیلی ضعیف پاسخ من دادم . من فقط سخنان نا مفهوم می گفتم و وارد مکالمات اصلی نمی شدم . به محیطم علاقه کمی نشان می دادم و به بوها خیلی حساس بودم ، اما به صدا کمتر حساسیت داشتم .

همینطور که بزرگتر می شدم به محبتهای فیزیکی پاسخ نمی دادم و وقتی مضطرب می شدم به دنبال تسلی نبودم . من فاقد همدلی بودم و تمایل داشتم خیلی به مردم خیره شوم . من و والدینم شماری از دکترها و روانشناسان را دیدیم به امید اینکه پاسخی برای رفتارهای عجیب من بیابند اما آنها فقط روی پوست و صرع من متمرکز شده بودند .

من نسبتا با مدرسه خوب تطابق پبدا کردم و فکر می کنم سالهای آخر مدرسه (۲۰۰۲ – ۱۹۹۸) در کلاسهای ارتباطات ، جایی که اولین بار در باره سندرم آسپرگر شنیدم ، یاد گرفتم که رفتارم را اصلاح کنم ، از آنجا بود که به آرامی و اطمینان آموختم به جای اینکه متعجب باشم که چرامتفاوتم ، خودم را دوست بدارم .در مقایسه با دیگران من آدم خوش شانسی هستم زیرا همیشه گروه کوچکی از دوستان داشتم که علی رغم نیاز من همیشه با من بودند . ما همیشه با هم در تماسیم  و این نشانه خوبی است . من فقط می خواستم آنها بدانند که من همیشه آنها را دوست داشتم . من فقط نمی توانستم افکارم را در قالب کلمات  بیان  کنم ، بنابر این گاهی نمی توانستم گفته هایم را کمترل کنم . من فقط بدون فکر چیزهایی را می گفتم  . هنوز گاهی  یه آن عادت برمی گردم اما این روزها خیلی کم شده ، فکر می کنم این بخشی از اوتیسم باشد .

امروز من ۲۶ ساله هستم ، زندگی اجتماعی خارق العاده ای دارم و دوستان زیادی ، و همیشه از آنها سپاسگذارم و خوشحالم که بخشی از زندگی آنها هستم .تنها بخش منفی که از آن زمان مانده  ابن است  که من در ۲۰۰۴  دانشگاه را واقعا با موفقیت  و خوشحالی تمام کردم  و هنوز هیچ شغلی ندارم . در ۵ سال گذشته  شغلهای من  خیلی محدود بودند  و من فقط شانس این را داشتم که باغیانی یا کار برای خیریه را به صورت داوطلبانه داشته باشم . اما هرگز شغل تمام وقت یا حتی پاره وقت نداشتم و این مرا غمگین و افسرده کرده . آنها که فرصتهای مرا رد کردند باید دوباره فکر کنند . من با توجه به نتیجه مثبت و شاد می مانم و علی رغم اینها به توانایی خودم باور دارم .

                                                                                                                                       ادامه دارد

Screenshot_2014-08-04-16-01-05

همیشه برام سوال بوده که چطور باید همدردی کنم و وقتی کسی برام از ناراحتیش میگه یا ناامیدی من ناراحت می شم اما نمی تونم حرفی بزنم یا واکنشی نشون بدم و فقط سکوت محض می کنم و به حرفاش گوش می دم. یه بار دوستم از ناراحتیاش+نگرانیش توی قبولی تو کنکور میگفت که من هیچی نمی گفتم ولی دقت می کردم به حرفاش که دوستم گفت رضا یه چیزی بگو دیگه یه دلداری و امیدی بده!

Screenshot_2014-08-04-16-01-19

اکنون پس از ۶ ماه است که تازه متوجه شده ام که طبقه ی ساختمان مسکونی مان ۳ واحدی است چرا که پیش از آن، دو واحدی می پنداشتمش +فراموشی ام درباره ی کارهایی که به بنده محول می گردد. حفره های کانال کولر و تعداد کاشی های اتاق و تعداد اضلاعشان و تعداد سیلاب های عبارات افراد و هم چنین زمان دقیق قرارها و ملاقات ها و کارهای گذشته ام را خوب به خاطر می سپارم.

Screenshot_2014-08-04-16-01-35

مثلا همین که پدرم توی کارای فنی که کمک ازم میخاست و دقیق و غ مبهم حرف نمی زد باعث می شد ندونم چی کار باید کنم و همین باعث میشد درست کار رو انجام ندم مثلا وقتی ازم پیچی گوشتی می خواست، نمی گفت که از کدوم طرفش بهش بدم و این باعث می شد از اون طرفی که تیزه بدم و بعدش گله می کرد یا می گفت چسب نواری رو رو نگه دار نمی گفت با کدوم دستم نگهش دارم و بعدش چیکارش کنم که این باعث شد یه بار با لحن بدی بهم بگه ی ذره قط عرضه می خاد… یا وقتی یه راننده ی بداخلاق بهم پولی رو می ده خورد کنم ولی حرف نمی زنه که به چه اسکناس هایی خوردش کنم و باقیش رو به کی بدم باعث شده ی راننده ای سر این مساله بهم فحش و بد و بی راه بده.

 

 

Screenshot_2014-08-04-16-00-41

 

همیشه تو حرف زدنم با آدما به ی نقطه خیره میشم و این باعث میشه مسخرم کنند! نمیتونم به چشم کس مستقیم نگاه کنم چون واقعا بهم فشار میاره و انرژی زیادی ازم می گیره و وقتی با کسی صحبت کنم، اگر به چشاماش نگاه کنم اونوقت نمیتونم تمرکزمو بذارم رو حرفاش و اگه تمرکزم رو بذارم رو حرفاش، نمیتونم تمرکزمو بذارم رو نگاه به چشماش. اصلا نمیتونم هنگام صحبت توی موقعیتهای مختلف، هی چشم و ابرو و صورتمو تکون بدم و از اون طریق احساسمو نشون بدم

 
Scroll To Top