شما اینجا هستید: خانه » تجربیات » خاطرات اندی کرتلند

خاطرات اندی کرتلند

خاطرات اندی کرتلند

والدین من از سن ۲ هفتگی من می دانستند که من مشکلی دارم . ماهها بدون هیچ دلیل روشنی شیانه روز جیغ می زدم . سالهای اولیه زندگیم  با اگزمای شدید و بعضی حساسیتها همراه بود . در سن ۲ سال و نیمه گی وسط پیشانی من به گوشه میز اصابت کرد . من خوب شدم اما ۲ هفته بعد والدینم مرا بیهوش روی تخت دیدند ، و به بیمارستان بردند . من یک حمله کوتاه داشتم که آن زمان آنرا تشنج مربوط به تب تشخیص دادند . به هر حال حمله ها درمان شد و تشخیص صرع بزرگ دادند . آن زمان نظر پزشکی این بود که صرع من مربوط به سرم نیست ، اما والدینم هرگز متقاعد نشدند ، و هنوز با آن نظر مخالفنتد .

من دوست نداشتم در آغوش گرفته شوم . در ابتدا والدینم فکر می کردند که شاید علت آن اگزما باشد . من تقاضای توجه نمی کردم ، لبخند نمی زدم ، با دستم بای بای نمی کردم و همچنین به صحبتها خیلی ضعیف پاسخ من دادم . من فقط سخنان نا مفهوم می گفتم و وارد مکالمات اصلی نمی شدم . به محیطم علاقه کمی نشان می دادم و به بوها خیلی حساس بودم ، اما به صدا کمتر حساسیت داشتم .

همینطور که بزرگتر می شدم به محبتهای فیزیکی پاسخ نمی دادم و وقتی مضطرب می شدم به دنبال تسلی نبودم . من فاقد همدلی بودم و تمایل داشتم خیلی به مردم خیره شوم . من و والدینم شماری از دکترها و روانشناسان را دیدیم به امید اینکه پاسخی برای رفتارهای عجیب من بیابند اما آنها فقط روی پوست و صرع من متمرکز شده بودند .

من نسبتا با مدرسه خوب تطابق پبدا کردم و فکر می کنم سالهای آخر مدرسه (۲۰۰۲ – ۱۹۹۸) در کلاسهای ارتباطات ، جایی که اولین بار در باره سندرم آسپرگر شنیدم ، یاد گرفتم که رفتارم را اصلاح کنم ، از آنجا بود که به آرامی و اطمینان آموختم به جای اینکه متعجب باشم که چرامتفاوتم ، خودم را دوست بدارم .در مقایسه با دیگران من آدم خوش شانسی هستم زیرا همیشه گروه کوچکی از دوستان داشتم که علی رغم نیاز من همیشه با من بودند . ما همیشه با هم در تماسیم  و این نشانه خوبی است . من فقط می خواستم آنها بدانند که من همیشه آنها را دوست داشتم . من فقط نمی توانستم افکارم را در قالب کلمات  بیان  کنم ، بنابر این گاهی نمی توانستم گفته هایم را کمترل کنم . من فقط بدون فکر چیزهایی را می گفتم  . هنوز گاهی  یه آن عادت برمی گردم اما این روزها خیلی کم شده ، فکر می کنم این بخشی از اوتیسم باشد .

امروز من ۲۶ ساله هستم ، زندگی اجتماعی خارق العاده ای دارم و دوستان زیادی ، و همیشه از آنها سپاسگذارم و خوشحالم که بخشی از زندگی آنها هستم .تنها بخش منفی که از آن زمان مانده  ابن است  که من در ۲۰۰۴  دانشگاه را واقعا با موفقیت  و خوشحالی تمام کردم  و هنوز هیچ شغلی ندارم . در ۵ سال گذشته  شغلهای من  خیلی محدود بودند  و من فقط شانس این را داشتم که باغیانی یا کار برای خیریه را به صورت داوطلبانه داشته باشم . اما هرگز شغل تمام وقت یا حتی پاره وقت نداشتم و این مرا غمگین و افسرده کرده . آنها که فرصتهای مرا رد کردند باید دوباره فکر کنند . من با توجه به نتیجه مثبت و شاد می مانم و علی رغم اینها به توانایی خودم باور دارم .

                                                                                                                                       ادامه دارد

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*


8 − هفت =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

Scroll To Top