شما اینجا هستید: خانه » بایگانی/آرشیو برچسب ها : همدلی

بایگانی/آرشیو برچسب ها : همدلی

اشتراک به خبردهی

همدلی ، ‏‏‏ذهن خوانی و تئوری ذهن

images

 

بارون کوهن در یک تحقیق در سال ۲۰۰۱ تئوری ذهن را اینگونه توصیف کرد :

قادربودن به توصیف طیف کاملی از حالات ذهن مثل عقاید , آرزوها , مقاصد ,  تصورات , احساسات وغیره  که منجر به فعلی شود . به طور خلاصه داشتن تئوری ذهن انسان را قادر می سازد که به محتوای ذهن خود و دیگران عکس العمل نشان دهد .

فقدان تئوری ذهن یا کورذهنی برای بسیاری از کسانی که دارای اوتیسم یا آسپرگرهستند موانع بزرگی برای ارتباط گرفتن یا نزیک شدن به دیگران ایجاد می کند .این موانع اغلب سبب می شود که نزدیکترین افراد به آنها واقعا احساس کنند یا به نظرشان بیاید که این افراد نسبت به آنها همدلی ندارند .    وقتی که من به تئوری ذهن فکر می کنم ، به یک باور جالب اما البته بسیار نادرست که من به عنوان یک کودک به آن باور دارم می اندیشم .هنگام بازی قایم باشک من فکر می کردم که ؛ اگر من نمی توانم آنها را ببینم ، آنها هم نمی توانند مرا ببینند ؛ البته خیلی سریع یاد گرفتم که اینگونه نیست . بهرحال کورذهنی افراد اوتیستیک و آسپرگر می تواند مشابه باشد – اگر من ادراک و احساس ندارم یا نمی توانم داشته باشم ، پس آنها هم ادراک واحساس ندارند یا نمی توانند داشته باشند .

 

بیشتر بخوانید »

خاطرات اندی کرتلند

خاطرات اندی کرتلند

والدین من از سن ۲ هفتگی من می دانستند که من مشکلی دارم . ماهها بدون هیچ دلیل روشنی شیانه روز جیغ می زدم . سالهای اولیه زندگیم  با اگزمای شدید و بعضی حساسیتها همراه بود . در سن ۲ سال و نیمه گی وسط پیشانی من به گوشه میز اصابت کرد . من خوب شدم اما ۲ هفته بعد والدینم مرا بیهوش روی تخت دیدند ، و به بیمارستان بردند . من یک حمله کوتاه داشتم که آن زمان آنرا تشنج مربوط به تب تشخیص دادند . به هر حال حمله ها درمان شد و تشخیص صرع بزرگ دادند . آن زمان نظر پزشکی این بود که صرع من مربوط به سرم نیست ، اما والدینم هرگز متقاعد نشدند ، و هنوز با آن نظر مخالفنتد .

من دوست نداشتم در آغوش گرفته شوم . در ابتدا والدینم فکر می کردند که شاید علت آن اگزما باشد . من تقاضای توجه نمی کردم ، لبخند نمی زدم ، با دستم بای بای نمی کردم و همچنین به صحبتها خیلی ضعیف پاسخ من دادم . من فقط سخنان نا مفهوم می گفتم و وارد مکالمات اصلی نمی شدم . به محیطم علاقه کمی نشان می دادم و به بوها خیلی حساس بودم ، اما به صدا کمتر حساسیت داشتم .

همینطور که بزرگتر می شدم به محبتهای فیزیکی پاسخ نمی دادم و وقتی مضطرب می شدم به دنبال تسلی نبودم . من فاقد همدلی بودم و تمایل داشتم خیلی به مردم خیره شوم . من و والدینم شماری از دکترها و روانشناسان را دیدیم به امید اینکه پاسخی برای رفتارهای عجیب من بیابند اما آنها فقط روی پوست و صرع من متمرکز شده بودند .

من نسبتا با مدرسه خوب تطابق پبدا کردم و فکر می کنم سالهای آخر مدرسه (۲۰۰۲ – ۱۹۹۸) در کلاسهای ارتباطات ، جایی که اولین بار در باره سندرم آسپرگر شنیدم ، یاد گرفتم که رفتارم را اصلاح کنم ، از آنجا بود که به آرامی و اطمینان آموختم به جای اینکه متعجب باشم که چرامتفاوتم ، خودم را دوست بدارم .در مقایسه با دیگران من آدم خوش شانسی هستم زیرا همیشه گروه کوچکی از دوستان داشتم که علی رغم نیاز من همیشه با من بودند . ما همیشه با هم در تماسیم  و این نشانه خوبی است . من فقط می خواستم آنها بدانند که من همیشه آنها را دوست داشتم . من فقط نمی توانستم افکارم را در قالب کلمات  بیان  کنم ، بنابر این گاهی نمی توانستم گفته هایم را کمترل کنم . من فقط بدون فکر چیزهایی را می گفتم  . هنوز گاهی  یه آن عادت برمی گردم اما این روزها خیلی کم شده ، فکر می کنم این بخشی از اوتیسم باشد .

امروز من ۲۶ ساله هستم ، زندگی اجتماعی خارق العاده ای دارم و دوستان زیادی ، و همیشه از آنها سپاسگذارم و خوشحالم که بخشی از زندگی آنها هستم .تنها بخش منفی که از آن زمان مانده  ابن است  که من در ۲۰۰۴  دانشگاه را واقعا با موفقیت  و خوشحالی تمام کردم  و هنوز هیچ شغلی ندارم . در ۵ سال گذشته  شغلهای من  خیلی محدود بودند  و من فقط شانس این را داشتم که باغیانی یا کار برای خیریه را به صورت داوطلبانه داشته باشم . اما هرگز شغل تمام وقت یا حتی پاره وقت نداشتم و این مرا غمگین و افسرده کرده . آنها که فرصتهای مرا رد کردند باید دوباره فکر کنند . من با توجه به نتیجه مثبت و شاد می مانم و علی رغم اینها به توانایی خودم باور دارم .

                                                                                                                                       ادامه دارد

Scroll To Top